... قصه" فرید و فرشته"
قسمت دوم
توي تمرين ها پوشيدن اون لباساي خشکل و ظريف اعتماد به نفس زيادي به من مي داد و خيلي با جديت توي نقشم رفته بودم .شايد کسي فکرشو نمي کرد ازدرون اون پسر ساکت و کم حرف و منزوي همچين دختر محکم و مصمم و همچين بازيگر خوبي بيرون بياد! به همين دليل طرز راه رفتن و حرکات و کلام من کاملا خانومي و مورد تاييد کريم خاني بود و بيشتر، بقيه بچه ها بودن که هي اشتباه مي کردن و صحنه ها روتکرار مي کرديم و هي مي خنديديم .هرشب تا ديروقت تمرين داشتيم و مخصوصا صحنه هاي اول نمايش خيلي طنز بود و از همون اول بين بچه هاي گروه يک جو شاد و صميمي شکل گرفت."فرشته"خيلي از خودم خوش مشرب تر و اجتماعي ترو اهل بگو بخند و شوخي و حتي لوندي هاي بانمک بود و به خوبي جاي خودش رو توي بچه ها باز کرده بود. .
هم با نقش مورد علاقم و هم با بازيگر نقش مقابلم که هم اسم واقعیش و هم توی نمایش فريد بود و بچه ي اطراف شيراز بود خيلي اُخت و راحت شده بودم.
برخلاف هيکل درشت و صداي کلفتش ، پسر خوب و خوش قلبي بود و در مقابل صداي کلفت اون صداي من باز هم نازک تر و زنونه تر مي شد .
از يه جاي نمايش ديگه من فرشته مهربون نبودم و فرشته صدام مي زد و باهم ازدواج کرده بوديم . اونقدر توي حس رفته بوديم که واقعا توي يه ماه آخر تمرين حس زن و شوهر عاشق پيشه رو پيدا کرده بوديم. و روم يه جور غيرت پيدا کرده بود دوست نداشت مخصوصا سر تمرين با اون مانتو و روسريم با کس ديگه اي صحبت کنم يا به کس ديگه اي توجه کنم حتي کارگردان مون.
چندين بار هم اينو به زبون آورد و مي گفت فرشته ي من فقط با من صحبت کن باشه؟
منم با عشوه زنونم جواب مي دادم بهت که گفتم باشه عزيزم! سرم رو مي ذاشتم روي سينه اش! و می خندیدیم.
بيرون از تمرين هم بيشتر جاها بافريد بودم .از سالن غذاخوري بگير تا اتاق و موقع لباس شستن و.... همه جا فرشته صدام مي کرد حتي جلوي بقيه بچه ها و اکثر اوقات ناخودآگاه دست همو گرفته بوديم. .
من هم که عاشق اين وضع بودم دوست داشتم هيچ وقت اين نمايش تموم نشه .بجز چند نفر اعضاي گروه نمايش مون هيچکس از قصه نمايش مون خبر نداشت و بيشتر بچه ها فکر مي کردن من فاميليم فرشته هستش.!و کم کم همه فرشته صدام مي زدن.
از طرفي هم چون ديگه محل خدمت سابق مون نمي رفتيم و کلا توي گروه هنري مون و با بچه هاي گروه بوديم خيلي وقت ها عصرها و شب ها هم تاديروقت تمرين داشتيم .من که با همون مانتو يا بلوز و دامن و شالم مي رفتم توي تخت و بلافاصله خوابم مي برد.کلا از حال و هواي خدمت خارج شده بودم و فقط توي حس و حال فرشته بودم .
فقط توي سالن غذاخوري بقيه بچه ها رو مي ديدم و بلافاصله بعدش با فريد مي رفتيم توي سالن مون و لباس هاي خوشکلم تنم بود. اوايل بيشتر لباس عروس و بعد بيشتر مانتو روسري يا بلوز و دامن و شال. چند جفت جوراب زنونه رنگ پا و مشکي نازک قشنگم هميشه يکي شون پام بود حتي يکي دوبار يادم رفته بود و با همون جورابام رفته بودم سالن که فريد خيلي بهم گير داد!
آخراي قصه ي نمايش خيلي فقير شده بوديم و يه جاي متن که من مريض مي شدم و شوهرم پول دوا دکتر منو نداشت وقتي سر منو بلند مي کرد تا بهم آب بده چندبارناخودآگاه سرمو توي آغوشش گرفت و واقعا گريه کرد برام و منم ناخودآگاه اشکاشو با گوشه ي روسريم پاک کردم
اينجاي نمايش کارگردان هم خيلي خوشش اومد و گفت اينم توي متن اضافه کنين.
خلاصه به توصيه کارگردان هي بيشتر توي حس و حال فرشته مي رفتم تا روزهاي اجراي نمايش.
يکي دوروز مونده بود به اولين اجرا که گريمور گروه گفت يخورده بايد توي ابروهام دست ببره و يه اصلاح ملايم دخترونه هم کردم.
فريدِ بي جنبه که وقتي منو ديد حالي به حالي شده بود!.
آخرقصه نمايش اين بود که بلاخره وقتي فرشته مريضي سختي مي گيره فريد خيلي تحت تاثير قرار مي گيره و از ته دل آرزو مي کنه که اي کاش فرشته دوباره برگرده سرزمين خودش و يه فرشته واقعي بشه و درواقع به خاطر عشق به فرشته ،حاضر مي شه ازش بگذره!
فرشته همون جا غيب مي شه و درصحنه آخر فرشته زيبا دوباره درلباس سفيد و عصاي دستش ظاهر مي شه و از فريد تشکر و خداحافظي مي کنه.
بعد از جمع شدن پرده ووقتي براي تشکر از حضار به جلوي صحنه ميومديم ودرحالي که فريد دست منو محکم مي فشرد به تماشاگرا تعظيم مي کرديم تازه متوجه محبوبيت نقش فرشته بين تماشا چيا شدم . اونا همه به افتخار فرشته دست وهورا مي کشيدن و اين برام خيلي نقش فرشته رو شيرين تر مي کرد.
سه شب پشت سرهم نمايش رو براي سربازا اجرا کرديم و هر شب از شب قبل سالن شلوغ تر شد.!
دقيقا روز چهارم بود که کريم خاني همه گروه رو توي سالن جمع کرد و خيلي از همه مخصوصا من تعريف و تمجيد کرد و من هم از گروه و مخصوصا کريم خاني و فريد تشکر کردم.
اون بهمون خبر داد که از گروه دعوت شده که سه شب ديگه نمايش رو توي يه سالن نمايش سطح شهر و براي عموم مردم اجرا کنيم.همه خيلي خوشحال شدن و من بيشتر چون مي تونستم دوباره"فرشته"بشم.
با همکاري و مرام مسئولين مون يه هفته کلا از محل خدمتمون بهمون مرخصي تشويقي دادن تا براي سري دوم نمايش آماده بشيم.
يه گروه حرفه اي تر از سالن شهر اومدن و اجرا مون رو ديدن و يه تغييراتي هم دادن.
به لباساي من ، يه دست لباس عروس کامل اين دفعه سرتاپا قرمز اضافه شد که شنل هم نداشت و با همون کلاه گيس طلايي فرفري بايد صحنه هاي فرشته رو بازي مي کردم .
همين طور چون مژه هام بلند و فردار بود ولي بور ، گفتن بايد يه ريمل و خط چشم مشکي و سايه قرمز هم برام کار بشه.و توي لباس فرشته بجز موهاي طلاييم و چش و ابروي مشکي ، با اون سايه قرمز و رژ کلا ست قرمز مي زدن برام.
همينطور گريمور دوم گفت که تو که بازوهات به اندازه کافي باربي هستن نيازي به دستکش بلند نداري و دست کش هم فقط کمي از مچ دست بلند تر بود و با اون لباس آستين کوتاهم بازو هام خودنمايي مي کردن.
و راستش کلا خيلي جذاب تر مي شدم
سه شب اجراي داخل شهر هم خيلي غوغا کرد.
بعد از اجراي داخل شهر کريم خاني دوباره ما رو خواست و گفت که از اجرا مون خيلي راضي بودن و همينطور از فروش بليت هاي سالن يه مبلغ نسبتا مناسبي هم بهمون داد و همچنين به من گفت در کنار دستمزد اجرا مي تونم اون مانتو ها و روسري و شال و بلوز دامن رو هم براي خودم داشته باشم.
انگار دنيا رو به من داده بودن!
...